الهه آسمانی

  • موضوعات 
  • تماس  
  • ورود 

خدای من...

25 خرداد 1391 توسط کمالی

در سالی که قحطی بیداد کرده بود و مردم همه زانوی غم بغل کرده بودند  مرد عارفی از کوچه ای میگذشت غلامی را بسیار شادمان و

خوشحال دید به او گفت:چطور در چنین وضعی میخندی؟؟

جواب داد من غلام ار بابی هستم که چندین گله و رمه دارد و تا وقتی برای او کار میکنم روزی مرا میدهد چرا غمگین باشم در حالیکه به او

اعتماد دارم!!؟

آن مرد عارف میگوید از خودم شرم کردم که یک غلام به اربابی که چند گله گوسفند دارداعتماد کرده و غم به دل راه نمیدهد و من خدایی دارم

که مالک تمام  دنیاست و با ز نگران روزی خود هستم؟!!…

 نظر دهید »
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

الهه آسمانی

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • حکایت
  • خدا............
  • حدیث
  • جملات کوتاه
  • جملات کوتاه

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس